اطلاع از بروز شدن
یکشنبه 86 اسفند 12
فردا ساعت 8 صبح... جلسه در دانشگاه تربیت معلم...
گویا در ابتدای سال نو باید...
گویا امسال هم ...
از همین الان تمام وجودم به پیشواز رفته است ...
از همین الان دارم عاشقانه ها را حس می کنم
دارم ضجه های بی صدای خواهرانم را پشت دیوار بقیع می شنوم
زمزمه های دلنواز لبیک را به گوش جان می سپارم
دارم اشک های سرازیر شده از دل های سوخته را می بینم
وآن سجده ی با شکوه و رویایی همراهان را در ورودی صحن بیت الله...
آه.... بین الحرمین !
آه ... ستون های مسجد النبی !
آه .. بقیع مظلوم !
آه ... مسجد شجره !
آه ... جامه های یکدست سفید !
آه... لبیک های عاشقانه !
آه ... کعبه ! ای عظمت مجسم !
آه... حجر الاسود !
یعنی باز هم دارم می آیم؟
یعنی می مانم تا بیایم؟
غزلی گفته ام.. نمی دانم تا کجــا می برد مرا امشب
گرچه ماندم که زنده ام آیا دور از چشمهات تا امشب
خدایا ! حرفی برای گفتن ندارم
می بینی عرق شرم را بر پیشانی ام
خدایا! هرگز از عهده ی شکرت بر نیامده ام
نه اینکه نخواسته ام ... که نتوانسته ام
سپاس واژه ی حقیری است در برابر این همه بزرگی...
این همه لطف ... عنایت .. بنده نوازی.. ندیدن خطاها
مولای من ! عذر این بنده ی ناسپاست را بپذیر
و لبیکم را ... جوابی.. می شود آیا ؟
خدایا ! دارم با خود گناه می آورم
کمکم کن .. بار گناه را همانجا بگذارم
و تو را با خود برگردانم
ارباب من !
امسال امانت دار خیلی از دوستان هستم
در سلام هایم .. در لبیک هایم
به خاطر آنان هم که شده ... عنایتی...
13 فروردین کی می رسد .. ؟
از وقتی شنیدم.. زمان به کندی می گذرد
و نفسم در سینه بی تابی می کند